جدول جو
جدول جو

معنی کک واش - جستجوی لغت در جدول جو

کک واش
گیاهی تک ساقه با گل های سفید سمیاز خشکیده ی این گیاه برای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کواش
تصویر کواش
صفت، گونه، طرز، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش وفش
تصویر کش وفش
ناز، عشوه، کرّوفر، شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش واکش
تصویر کش واکش
کنایه از بگو مگو، نزاع
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کواس است که صفت و گونه و طرز و روش باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کواس و کواسه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
کبک مثال. کبک رفتار:
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شَ / شِ)
اسم فارسی حشیشهالبراغیث است، وصاحب تحفه گفته اسم طبری قسمی از دوقس است. (فهرست مخزن الادویه). کیک به فتح کاف معروف است و واش به زبان تبرستانی علف است، معنی ترکیبی آن یعنی علف کیک، چون آن را در خانه و لباس بریزند کیکان بگریزند. و به یونانی آن را دوقس نامند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
به لغت تنکابن اسم ’شواصرا’. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه) : به ونداد هرمزکوه اذخر روید چنانکه به مکه و ایشان (اهل طبرستان) آن را مشکواش می گویند و دست اشنان از آن می سازند. (تاریخ طبرستان). و رجوع به شواصرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کش واکش
تصویر کش واکش
کشاکش کش مکش. یا در کش واکش بودن، در کشاکش و مجادله بودن: (میشود معلوم واعظ ز آمد و رفت نفس اینکه با ما زندگی پیوسته در کش واکش است)، (محمد رفیع واعظ) یا توی کش واکش افتادن، در کشاکش و مجادله افتادن: حوصله بنظمیه رفتن و شکایت کردن و توی کش واش افتادن را در خود ندید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواش
تصویر کواش
روش، طرز، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارواش
تصویر کارواش
کارگاهی که در آن اتومبیل ها را می شویند، خودروشویی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواش
تصویر کواش
((کَ))
صفت، گونه، روش، طریق. کواشه هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
سبزی کوهی، گیاهی که برای بافتن بوریا یا طناب به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
دهن گشاد، سرباز
فرهنگ گویش مازندرانی
بارانی که در کوهستان بارد و جلگه ی پیش روی البرز مرطوب از
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پیچک از نوع گل شیپوری، پیچک صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
ماچ کردن و بوسه زدن، بغل گرفتن و بوسیدن همراه با احوال پرسی
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز که در لابه لای نهال شالی ریشه دوانده و پخش شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور، از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است، بوته ای که بسیار سمی است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت، نوعی سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان علفی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی